کد مطلب:314224 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:306

مراجعه ی ابوبکر به علی در پاسخ به پرسش های مرد یهودی
علامه ادیب ابن درید در كتاب «المجتنی» با ذكر سند از انس بن مالك نقل كرده كه بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مردی یهودی داخل مسجد شد و سراغ وصی پیمبر را گرفت، پس مردم با اشاره به ابوبكر وی را معرفی كردند. مرد یهودی به نزد او رفت و گفت: می خواهم از مسائلی پرسش كنم كه جز پیامبر یا وصیش آن ها را نمی داند.

ابوبكر گفت: هر چه می خواهی سؤال كن!

یهودی گفت: به من خبر ده از آنچه برای خدا نیست و از آنچه در نزد خدا یافت نمی شود و از آنچه خدا نمی داند؟

ابوبكر گفت: ای یهودی: این ها سؤال های زنادقه و منكران خدا و دین است ، و او و مسلمانان وی را طرد كردند.

پس ابن عباس كه در مجلس حاضر بود گفت: شما با این مرد یهودی به انصاف عمل نكردید.

ابوبكر گفت: مگر نشنیدی چه می گوید؟

ابن عباس گفت: اگر جوابی برای او دارید كه هیچ، وگرنه وی را به نزد علی علیه السلام ببرید تا به سؤال های او پاسخ دهد، زیرا من خود شنیدم كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره علی علیه السلام فرمود: «اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه»؛ خدایا دلش را (بدانچه حق است) رهنمود كن و زبانش را (از خطا و لغزش) بازدار.

پس ابوبكر و حاضران برخاسته، به اتفاق مرد یهودی به سراغ علی علیه السلام رفتند و اجازه گرفته، بر حضرتش وارد شدند، آن گاه ابوبكر گفت: ای ابوالحسن، این مرد یهودی از من سؤال های زندیقان را می كند.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: این یهودی چه می گویی؟



[ صفحه 17]



یهودی گفت: من سؤال هایی از شما می كنم كه جز پیامبر یا وصیتش آنها را ندانند.

علی علیه السلام فرمود: بگو. یهودی همان سه سؤال را مطرح نمود.

امام علیه السلام فرمود: اما آنچه را كه خدا نمی داند پس مضمون گفتار شما مردم یهود است كه می گویید: عزیر پسر خدا است. و خدا برای خود فرزندی نمی شناسد. و اما آنچه را كه می گویی نزد خدا یافت نمی شود پس آن ظلم به بندگان است كه خدا منزه از آن می باشد. و اما آنچه برای خدا نیست، شرك است.

آن مرد یهودی با شنیدن این جواب ها گفت: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله. و ابوبكر و مسلمانان حاضر در مجلس همه به امیرمؤمنان گفتند: یا مفرج الكروب (ای زداینده افسردگی ها و برطرف كننده ی غم و غصه ها). [1] .

و در روایت ابن حسنویه حنفی موصلی آمده است: در این موقع صدای فریاد مردم بلند شد و ابوبكر گفت: «یا كاشف الكربات أنت یا علی فارج الهم». آن گاه بر بالای منبر رفت و گفت: «أقیلونی فلست بخیركم و علی فیكم»؛ مرا به خود واگذارید، زیرا تا علی علیه السلام در میان شماست من بهترین شما نیستم (كه كرسی خلافت را اشغال كنم). چون عمر این مطلب را شنید، برخاست و گفت: ای ابوبكر، این چه سخنی بود كه گفتی؟! ما تو را برای خود برگزیدیم و وی را از منبر به زیر آورد. [2] .


[1] علي بن ابي طالب امام العارفين، تأليف احمد بن صديق غماري، ص 99؛ المجتني، ص 35، چ الغدير، ج 7، ص 179، ملحقات احقاق الحق، ج 7، ص 74 - 73.

[2] در بحر مناقب، ص 76، به نقل از احقاق الحق، ج 8، ص 240.